دیروزسه باراس داد.
یه باراس دادگفت سلام خوبی دخترعمو؟ من جوابشوندادم .
بازدوباره اس داد:جواب نمیدی ؟
امابازجوابشوندادم .گرچه خیلی خوشحال شدم که به یادمه امااصلادلم نمیخوادکه جوابشوبدم .
چون خیلی ناراحتم چون من اونوانتخاب کرده بودم باهمه بدی هاش ولی اونومیخواستم امااون گفت
ایشالله به ب برسی همونی که ازکوچیکیت دوست داشتی .
میدونم که اگه جوابشوبدم هرچقدرم بحث کنیم به هیچ نتیجه ای نمیرسیم واسه همین
هروقت بهم اس دادکه دلم برات تنگ شده معذرت میخوام حرفتوباورمیکنم وازاین حرفا...
وهروقت ازحرفاش پشیمون شدوفهمیدکه بخاطربدست اوردن من بایدگذشته روفراموش کنه اونوقت جوابشومیدم .
نه تنهاجوابشومیدم بلکه فقط کافیه بگه ب روفراموش کن تاهمیشه باهاش بمونم .
امانگفت .خیلی دلش سنگه .
عصردوباره اس دادجواب نمیدی ؟
جواب ندادم .اومدم بیرون دیدمش مشغول درست کردن موتورتوموتورفروشی بوداون قدرمشغول بودکه متوجه من نشد.
خیلی دلم براش تنگ شده ...
امابه نظرشمااین عشقه که کنارکشیده تامن به ب برسم چون فکرمیکنه ب رودوست دارم ؟
یاشایدم بایدبخاطرمن بجنگه ؟
یعنی اون عاشقه ؟یا عاشغ ؟
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0