سلام .
امشب نسبت به شبای قبل کمی آروم ترم .اماشبی نیست که بدون گریه من بگذره ...
همش بیقرارم ..همش فکرمیکنم .اینکه اون ارزششوداره یانه ،اینکه به پاش بمونموبخاطرش تلاش کنم یانه...
اماهیچی به ذهنم نمیرسه ....اماوقتی اونودارم ،حداقل مطمئنم بهم وفاداره
یعنی به حرفاش اعتماددارم .هرچی بگه انجامش میده !!بخاطرخوب بودنش دوسش دارم .
فقط به خاطرخوب بودنش .بخاطراینکه وقتی حواسم نیست وصورتموبرمیگردونم ،میبینم ساعت هاعاشقانه بهم نگاه میکرده
اونوقت سریع صورتشوبرمیگردونه ....همیشه خجالتیه .روش نمیشه توچشام نگاه کنه ..
یه روزازش پرسیدم ازچیه من خوشت میاد؟گفت ازخوبیت ،زیباییت !
چه میدونم !بعضی وقتافکرمیکنم آخرش که چی ؟اینهمه تلاش کنم که اون بره بایکی دیگه ؟
یعنی اصلانمیدونم چیکارکنم .فروغم که زنگ نمیزنه فقط صبحاساعت 4:50یا4:51لطفامیده تاازخواب واسه سحربیدارشم مثلا....
وقتایی میده که نتونم بزنگم ...دیگه دارم کلابیخیال میشم ..روزام بااینترنت وخواب وکلاسام میگذره شباهم گریه ویاداون !
همیشه قبل ازخواب یادش میفتم ..فکرهمه چیز!خاطره ها ،هه ..اصلانمیفهمم چراتااینجااومدم !شایدبهترباشه عقب بکشم وبه زندگیم ادامه بدم .
شایدبایدیه کاراییی انجام بدم تامطمئن شم که به پام میمونه !!!ودوسم داره ولی چه کاری؟
اصلاچه راهی وجودداره .این فکراداره خفم میکنه !چیکارکنــــــــم؟تلاش کنم یاعقب بکشم ؟
اختلاف خانوادگی توخانواده مازیاده ،دوسه بارم مامانم گفت ازدواج فامیلی قبول نمیکنم !!!!یه بارم بهم فهموندکه بایددورش خط بکشم
چون اصلا قبول نمیکنه چون فامیلیم .گفت توهدفت دانشگاهه و...
ای خداچیکارکنم ؟
مسئله اینجاست که اون فکرمیکنه دوسش دارم وبهش وفادارم واگه دنبال کس دیگه ای برم یافراموشش کنم ،من بدمیشم من هرزه وپست میشم
که نمیخوام باشم !!!!این رسم عشق نیست که بگم چون بابات اینجوریه نمیخوامت !اماعقل بایدبیادوسط وحکم کنه !
خانوادم خیلی منوبالاگرفتن ومیخوان یه شخص خیلی پولداروتحصیل کرده باشه .
امامن نمیخوام .خیلی پولدارنمیخوام من هم سطح خودم میخوام .بعدشم فامیل باشه بهتره چون اندازه سالهای زندگیم بهترمیتونم بشناسمش .
خیلی حرفیدم ولی دلم پُره !
اخه مسئله اینجاس:تلاش کنم یــــــــــــا عقب بکشم ؟
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0