سلام
خبرمهمی دارم .
دیدمش هورااااااااا
نمیدونم چراوقتی اونومیبینم یادیه نفری می افتم ولی نمیدونم کی
ازعصرتاحالاداداش فروغ هی زنگ میزدواس میداداعصابم خوردشد
میخواستم یه مشت فوش بفرستم گفتم اومدیموفروغ بود.
واسه همین اس دادم چیکارداری گفت خبرگفتم چی گفت خوبی ؟
فهمیدم فروغ نیس
یادحرف فروغ افتادم که گفت :اگه کاری داشتی ،اس نده .حتمادست داداشمه.
فوری گوشیموخاموش کردمواومدم اینجا.
امشب میخواستیم بریم خونشون امانرفتیم شایدم چنددقیقه بعدمامانیام برن امامارونمیبرن
چون داداشم نمیادوخونه تنهاست
منم میترسم برم دست وپام میلرزه
فرداهم میخوایم بریم بندرموندم میریم خونشون یانه
مامانم گفت بعدازامتحانامیبرمت خونه فروغینا
منم بایدیه مشت بافروغ حرف بزنم وموضوعوتمومش کنم .
بایدموضوع حل شه داداش فروغ بااین کاراش داره حالموبه هم میزنه .
خیلی دلم براش تنگ شده بودکه دیدمش ....بخدااینقددوسش دارم ......
اماهیچ نظری روش ندارم این یعنی عشق پاک
ممنونم ازنگاه نازت به این مطلب
باتشکرمدیروبلاگ .
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1