سلام به دوستای عزیزومهربونم ...
خوبید؟خوش میگذره ؟
دوستای گلم من بهتره بگم یه جورایی عوض شدم .
اخه دیشب قبل ازخواب ،بعداینکه اینهمه دلم گرفته بود یه دفه فکر مردن به سرم زدوباخودم گفتم :من ازمرگ نمیترسم !!!!
نزدیکای 10صبح بودکه خواب دیدم !!
دورازجون شماخواب دیدم مُردم .خیلی وحشتناک بود ....همش میترسیدم سراسروجودم ترس بود تمابدنم میلرزید ...
حس میکردم حالامیخوان ببرنم توقبروتنهام وهیجکی کنارم نیست !!!دقیقاهمین موقع ازخواب پریدم !دلم میخواست ازته قلبم جیغ بزنم .
فقط بخاطراینکه زنده ام تاتونستم خداروشکرکردم .
همون موقع همون موقع تصمیم گرفتم که زندگی کنم .تصمیم گرفتم احساسموبه خود ف بگم وبهش عشق بورزم .به خانوادم واطرافیانم عشق بورزم .
نه اینکه بخاطرچیزای کوچیک بیخیال ومتنفرشم .
توخواب یادم میادکه گفتم :اگه اینقدناامیدنشده بودم شایدهیچ وقت این اتفاق نمی افتا د!!!کاش حسمو بهش گفته بودم .
واسه همین تصمیم گرفتم سرصبح که شده بهش اس بدموبگم که خیلی دوسش دارمودلم براش تنگ شده .
اولش خیلی ترسیدم بعدش یادم اومدچون قبلش توفکر مرگ بودم خوابشودیدم .الان که یادم میادتنم میلرزه .
انگارواقعاتجربش کرده باشم !!!خیلی ترسناک بودخیلی .
بعدکلی کلنجاررفتن باخودم گفتم بیخیال نمیگم .امامثل اینکه نه !!
اخه ظهرکه شد خودش بهم اس داد:
گفت ببخشیدکه جوابتوندادم .ولی من بهش گفتم که بهت زنگ بزنه .
میخواستم جیغ بزنم ازخوشحالی .دستام میلرزید.حیف که شارژنداشتم .الان شارژدارم ولی میترسم جوابشوبدم یانه ؟
بهش بگم یانه ؟تایادبابام می افتم که اگه بفهمه خیلی بدمیشه خیلی بد.
ولی اون بایدبدونه .دوسش دارم خیلی .خدایاکمکم کن !
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1