سلام دوستای خوبم
امشب واقعاحس میکنم دلم داره کوشولوترمیشه
اخه خیلی گرفته
اینقدناراحتم که نگو
نمیدونم بایدچیکارکنم ....ف روامتحان کردیم
فروغ بهش گفت یه دختره عاشقته شمارتومیخواد، ف هم گفته بودول کن بابااین دخترا مستن ولش کن نمیخوادبهش نده
خب ،این خوبه ...ولی ..
ولی من خیلی ناراحتــــــــــم من نمیخوام دل کسی ازم بشکنه عذاب وجدان گرفتم
بعدشم این که خوب دلم میخوادعشق بورزم ولی این جمله ف که یادم میادصدِراهم میشه نمیدونم بایدبااین جملش چیکارکنم
این که تاکیدکردمنت هی دختری نمیکشه خوب بازم حس میکنم دلش بامنه منم همینطورولی این حرفش...
دارم کلافه میشم گیج شدم نمیتونم فراموشش کنم ازفکرم یه لحظه ام بیرون نمیره
همش بابام بابام بابام فکراینکه اگه بفهمه چیکارمیکنه خیییییلی ازم ناامیدمیشه حتی ممکنه منوتردکنه
خودمم میفهمم این کاراعاقبت نداره درسم خیلی مهم تره
ولی اگه میدونستم چراتااینجااومدم چرایهودلشوشکستم چراتانصف راه اومدم حالاکه اومدم اگه ادامه بدم که عاقبتش بده
اگه برگرذمم ...
مهم اینکه من یکیوناراحت کردم ودلشوشکستم ...
من نمیخوام کسی ازم ناراحت باشه حالاچجوری درستش کنم؟بگم دوست دارم شایدبابام قبولش نکردشایداصلاارزش نداشته باشه
نگم خوب من فقط میخوام خیالم راحت شه که کسی ازدستم ناراحت نیست
که میدونم هست
ای خداااااااااااااااااااااااااااااااااکمکم کن کمکم کن
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0